عجیب روزهایی شد این آخر سال. فکر کنم برنامه همه مردم به هم ریخته و هیچ کس درست نمی داند باید چه کار کند. حتی بی برنامه ها هم گیج شده اند. من هم گیج شده ام. اما این زیاد مهم نیست.
اگر بگویم «الان یک ظهر ملایم و کمی گرم و با یک هوای بهاری است» این حرف اصلا به دلم نمی نشیند. نمی دانم چرا. شاید به خاطر خبرهای مرگ و میر به خاطر ویروس کرونا باشد. شاید هم اینکه یک مرتبه یک ماه آخر سال از برنامه زندگی من حذف شد. کلا بریدم از جامعه، از مدرسه، از بیرون، از کار. برای همین برایم زیاد مهم نیست «الان یک روز نیمه گرم بهاری است». برایم دیگر چیز زیادی مهم نیست.
من قبلا درباره سرطان زیاد نوشته ام. به خاطر اینکه دو سه سال قبل یک کمی با این بیماری سر و کار داشتم. ولی حالا کرونا آمده و مردم که اکثر با بیماری های لاعلاج سر و کار ندارند، خیلی ترسیده اند، یا شاید هم وانمود می کنند. ولی اگر شما از نزدیکی سرطان هم رد شده باشید می دانید کرونا هیچی نیست. هم در ابتلا شانس گریز دارید، هم درصد مرگ و میرش پایین است، هم حتی مرگش ساده تر است. سرطان این ویژگی ها را ندارد. اگر هم خدای نکرده کار به جایی رسید که باید آدم را بکشد (که امیدوارم از ته قلب کار هیچ انسانی به آنجا نرسد) مثل آدمی که زیر چرخ های تریلی گیر افتاده باشد همینطور با خودش می کشد و می برد، تا زجر کش کند. یعنی چند سالی گرفتار می کند. کرونا در کل بیماری آبرومندی است. بعد از یک ماه اکثرا نجات پیدا می کنند(98 درصد) و تعداد کمی از دنیا می روند. که این مرگ ها هم بی نهایت تلخ است.
دیگر باید همت کنم از جایم کنده بشوم و بروم بیروم زیر این آفتاب. هیچ وقت از آفتاب خوشم نیامد برای بیرون رفتن. یک جور بی حیایی در آفتاب ظهر می بینم. عشق من بیرون رفتن در هوای ابریست. ولی حالا باید در آفتاب تند بیرون بروم. اما در خانه ماندن هم بی فایده است. باید بروم برای امروز فکر غذایی باشم. تلفن کردم غذا فروشی که قبولش دارم گوشی اش خاموش بود. مغازه های خیابان کناری هم سه روز است بسته اند.